کد مطلب:298560 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:249

جریان ولادت


شیخ صدوق در كتاب امالی به سند خود از مفضل بن عمر روایت كرده كه امام صادق (ع) فرمود: هنگامی كه خدیجه با رسول خدا (ص) ازدواج كرد زنان مكه از وی كناره گیری كرده و رفت و آمد خود را با او قطع نمودند، خدیجه از این جهت غمگین شد تا چون به فاطمه حامله شد این نوزاد در شكم با خدیجه سخن می گفت و خدیجه را دلداری می داد و خدیجه این مطلب را از رسول خدا (ص) پنهان می كرد تا روزی


آن حضرت وارد خانه شد و شنید كه خدیجه با كسی سخن می گوید پرسید: ای خدیجه با كه سخن می گفتی؟ پاسخ داد: این جنینی كه در شكم من است با من سخن می گوید و همدم من است. حضرت فرمود: ای خدیجه جبرئیل به من خبر داد كه این جنین دختری است و خدای تعالی نسل مرا از وی قرار می دهد و ائمه دین و پیشوایانی كه خداوند پس از انقضای وحی ایشان را جانشینان خود در زمین قرار خواهد داد از نسل اویند [1] .

چندی از این ماجرا گذشت تا هنگام وضع حمل فاطمه شد، خدیجه كسی را به نزد زنان قریش فرستاد و از آنها خواست تا به خانه ی او آیند و هنگام ولادت فاطمه او را كمك دهند، ولی زنان برای خدیجه پیغام دادند كه تو به سخن ما گوش نكردی و با یتیم ابی طالب- كه مالی نداشت- ازدواج كردی ما نیز به كمك تو نخواهیم آمد.

خدیجه از این پیغام غمگین شد و در حال غم و اندوه به سر می برد كه به ناگاه چهار زن گندمگون بلند قامت را- كه همچون زنان بنی هاشم بودند- مشاهده كرد كه بر وی وارد شدند خدیجه از دیدن ایشان نگران شد اما یكی از آن چهار زن به سخن آمده و گفت: ای خدیجه نترس و محزون مباش كه پروردگار تو ما را فرستاده و ما خواهران تو هستیم، من ساره هستم، و این یك آسیه دختر مزاحم (همسر فرعون) است كه همدم تو در بهشت خواهد بود، و آن دیگر دختر عمران و چهارمی كلثم دختر موسی بن عمران است.

خدای تعالی ما را فرستاد تا در امر وضع حمل تو كمك دهیم. و آن گاه كمك كرده تا فاطمه (ع) به دنیا آمد... [2] .


و بدین ترتیب فاطمه متولد گردید و خدای تعالی این مولد با بركت و فرزند میمون را كه نسل رسول خدا (ص) از وی در دنیا به جای ماند به آن حضرت عنایت فرمود، و خود نیز چنانكه در پاره ای از تفاسیر آمده مژده آن را در سوره ی مباركه ی كوثر به آن حضرت داد و برای تسلیت رسول خدا و دلگرمی آن بزرگوار در برابر دشمنان سرسخت و نیرومندی چون عاص بن وائل سهمی و یا ابوجهل و ابولهب كه با درگذشت پسران پیغمبر او را «ابتر» و مقطوع النسل خواندند با كمال مهربانی و ملاطفت او را مخاطب ساخته فرمود:

انا اعطیناك الكوثر فصل لربك وانحر ان شانئك هو الابتر


ای ماه دو هفته اختر آوردی

ای در یتیم گوهر آوردی


ای نور خدا زجیب عصمت

یعنی ز خدیجه دختر آوردی


گویا كه نبود بهتر از دختر

گر بود پسر تو بهتر آوردی


بخ بخ زین دختر پسر زای

كز وی چه شبیرو شبر آوردی


از مركز آسمان رفعت

تابنده چو ماه انور آوردی


ای قطب وجود و اصل ایجاد

بهتر ز تو مهر خاور آوردی


از نافه ی ناف خطه ی خاك

یك توده ز مشك و عنبر آوردی


هستی دادی به كشتی امكان

ای كشتی هستی لنگر آوردی


از گلشن غیب و عالم قدس

یك گلبن گل معطر آوردی


از شاخ درخت آفرینش

از كشته ی خویشتن برآوردی


هم تلخی كام ما از امروز

بیرون كردی و شكر آوردی


عالم عرض است اندرین عالم

از جوهر خویش جوهر آوردی


جانی به جهان دوباره دادی

یكباره روان دیگر آوردی


مستوره ی خلق و اسم اعظم

بر لوح قضا مقدر آوردی


هم نور وجود فاطمی را

در این عالم به پیكر آوردی





از میوه ی جنت این ودیعت را

در مخزن صلب اطهر آوردی


هم جنت خلد را به دنیا

بر این صورت مصور آوردی


سهل است هزار حور و غلمان

رضوان خدای اكبر آوردی


ای پادشه سریر لولاك

بر فرق وجود افسر آوردی


برهان پیمبری است با تو

یا آنكه چو خود پیمبر آوردی


هم نور مقدس الوهیت را

بردیده ی پاك حیدر آوردی


یك تاست علی و نیست همتاش

او را به علی برابر آوردی


دادی به علی امانتت را

آن را كه ز حی داور آوردی



[1] داستان تكلم فاطمه (ع) را با مادرش خديجه در رحم و قبل از ولادت چند تن از محدثين و علماي اهل سنت نيز روايت كرده اند، از آن جمله از كتاب تجهيز الجيش تاليف علامه حسن بن مولوي، نقل شده كه گويد: چون خديجه به فاطمه حامله شد، وي با مادر در رحم سخن مي گفت و خديجه اين موضوع را از پيغمبر خدا (ص) پنهان مي داشت... و سپس همانند حديث فوق را تا به آخر نقل مي كند، و روايات ديگري نيز از عبدالرحمن صفوري و علامه قندوزي و ديگران نقل شده كه در احقاق الحق (ج 10، ص 12) ذكر شده است.

[2] نظير حديث فوق را طبري در كتاب ذخائر العقبي، ص 44، از رسول خدا (ص) به طور خلاصه نقل كرده و در پايان آن چنين است كه: چون فاطمه متولد شد سر به سجده گذارده و انگشت خود را از زمين بلند كرد، و از علامه ي حضرمي در وسيله المال (ص 77) و عبدالرحمن صفوري در نزهه المجالس (ج 2، ص 227) و قندوزي در ينابيع الموده (ص 198) نيز روايت شده است.